خوش اومـدی کوچولو!!
دست و پآی ظریفش به آرآمی تکآن میخورد...
صورتش شآید به یکـ وجـب دست یکـ انسآن بآلغ هم نمی رسید...
مژه هآی بـلند و فرخورده ی مشکی رنگش، صورت معصوم او رآ قآب گرفته بود...
بآ بی قرآری گریه میکرد...
صورت نرم و لطیفش از گریه سرخِ سرخ شده بود...
معلوم نبود گریه اش از سر شوق بود و یآ از ترس و نآرآحـتی...
پرستآر پآرچه تمیز سفید رنگی دور بدنش پیچید و او رآ در آغوش خود جآی داد....
گلِ بوسه ای بر روی پیشآنی اش کآشـت...
با مهربآنی زیر لب خطآب به او گفت:
هییییس!! به این دنیآ خوش اومـدی...
و کودکـ گویی متوجه حرف او شده بآشد لبخند گرمی زد و در آغوش پرسـتآر آرآم گرفت...
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۸/۰۳ ساعت توسط ❤ K.TA❤
|
close your eyes